مهدی کوچولوی مامهدی کوچولوی ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 روز سن داره
ازدواج من و باباییازدواج من و بابایی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره
آشنایی من و باباییآشنایی من و بابایی، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره
بابا جونیبابا جونی، تا این لحظه: 35 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 30 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

نی نی کوچولو

94/01/06

آغاز مسافرت عید مقصد :یاسوج-گناوه همه میگن نرو خطر داره ولی خیلی دلم مسافرت اونم از نوع گناوه رو میخواد.انشالله که خدا مواظب من و نینی هست. خدایا به امید تو
24 فروردين 1394

94/12/29

آغاز سال 1394 هجری شمسی سال تحویل ساعت 2:15:11 سلام آقا مهدی.عیدت مبارک پسر خوشکلم در ضمن الان 30 هفته و 1 روزه که شما همدمم شدی پسر طلا
24 فروردين 1394

93/12/09

امروز روز تولد بابا جون من یعنی بابابزرگ توئه و 27 هفته و 2 روزه که تو با منی . تولدت مبارک بابا جونم .انشالله صد سال به این سال ها
24 فروردين 1394

93/11/22

امروز 24 هفته و 6 روزه که تو مهمون منی پسر کوچولو. راستی امروز عروسی خاله الهامته. انشالله خوشبخت شن.
24 فروردين 1394

1393/11/12

سلام عزیز مامان خوبی؟ امروز تولد بابا بود و من و تو کلی با ذوق و شوق دیروز رفتیم خرید و وسایل تزیینی تولد و کادو براش گرفتیم و امروز هم براش ژله و کیک درست کردیم.ولی شب مامانم زنگ زد و گفت که وسایل خاله الهامتو امشب میبرن خونه ش. گفتم نمیام ولی اخرش رفتیم .البته قبلش بابا اومد و دید خونه رو تزیین کردیم عکس هم نشد درست بگیرم دوربین سریع باتریش تموم شد.قرار شد کیک رو نبریم تا وقتی برگشتیم سرفرصت عکس بگیریم و بعدش کیک هم بخوریم. وقتی برگشتیم بابا رفت پتو و بالشت و تشکا رو اورد و گرفت خوابید .من خیلی دلم شکست و اشکم در اومد. رفتم همه چیزو جمع کردم و انسولینمو خودم زدم و خوابیدم نمیبخشمش .من کلی ذوق داشتم واسه امروز.الانم که اینا رو واسه...
13 بهمن 1393

1393/10/21

امشب بابایی اولین لگد تو رو حس کرد.میگفت حسابی شیطونی که همش لگد میزنی
26 دی 1393

1393/10/20

امروز من و تو کلی دعا کردیم که مصاحبه بابایی خوب باشه و اگه صلاح و قسمت ماست قبول شه
26 دی 1393