سلام عزیز مامان خوبی؟ امروز تولد بابا بود و من و تو کلی با ذوق و شوق دیروز رفتیم خرید و وسایل تزیینی تولد و کادو براش گرفتیم و امروز هم براش ژله و کیک درست کردیم.ولی شب مامانم زنگ زد و گفت که وسایل خاله الهامتو امشب میبرن خونه ش. گفتم نمیام ولی اخرش رفتیم .البته قبلش بابا اومد و دید خونه رو تزیین کردیم عکس هم نشد درست بگیرم دوربین سریع باتریش تموم شد.قرار شد کیک رو نبریم تا وقتی برگشتیم سرفرصت عکس بگیریم و بعدش کیک هم بخوریم. وقتی برگشتیم بابا رفت پتو و بالشت و تشکا رو اورد و گرفت خوابید .من خیلی دلم شکست و اشکم در اومد. رفتم همه چیزو جمع کردم و انسولینمو خودم زدم و خوابیدم نمیبخشمش .من کلی ذوق داشتم واسه امروز.الانم که اینا رو واسه...